loading...
اندیشه های درخشان
احمدرضاصداقت
من هدفم از درست کردن این سایت این است که بتونم با ارسال شعر مردم را از دنیای غفلت بیرون بیارم
احمدرضاصداقت بازدید : 33 یکشنبه 18 تیر 1396 نظرات (0)

هیچی دانیال داخل بیابون بود شلوارکردی هم پام بودتک چرخ زدم شلوار کردی رفت لای چرخ ها افتادم دستو پام خونی شددماغمم شکست رفتم خونه مامانم گفت چی شده دانیال بازم دعوا کردی گفتم نه داشتم میمردم داییم اومد قضیه رو گفتم گفت بیا بریم بیمارستان گفتم نه دایی یرو یک ماه دیگه بیاحالم خوب میشه رفتم پیش برو بچ گفتم چه راهی وجود داره گفتند یک راه بیشتر وجود نداره روغن زیتون داغ بریزی رو زخمت ..یک ماه بعد....داییم اومد گفت دانیال بیا بریم گفتم نه برو یک هقته دیگه فقط یه هفته اگه خوب نشدم منو بزن یک گفت اوکی دانیال به مهدی و علیرضا گفت اگه شما به جای من بودید میمردیدیک هفته بعد...داییم اومد دید حالم از حال اون بهتره داییم زد رو شونم گفت دمت گرم دانیال خیلی مردی........نوینده احمدرضاصداقت....علیرضا الوستانی

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    نظرشما درمورداین سایت
    آمار سایت
  • کل مطالب : 7
  • کل نظرات : 6
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 11
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 8
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 8
  • بازدید ماه : 8
  • بازدید سال : 20
  • بازدید کلی : 836
  • کدهای اختصاصی

    جدول ليگ برتر

    یوزر و پسورد 32